به عرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،
تا كه مي ديدم عزيز نابجايي ،
ناز بر يك ناروا گرديده خواري مي فروشد ،
گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم .
كه مي ديدم مشوّش عارف و عامي ، ز برق فتنه
اين علم عالم سوز
مردم كش ، به جز انديشه عشق و وفا ،
معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم .
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته
و تاب تماشاي تمام
زشت كاري هاي اين مخلوق را دارد ،
وگرنه من به جاي او چو بودم ،
يك نفس كي عادلانه سازشي ،
با جاهل و فرزانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0